مثل آباد ۴

قصه هایی برای کودکان و نوجوانان
توضیحات

در این مجموعه ریشه های تاریخی برخی از ضرب المثل های ایرانی توسط داستانهای انیمیشنی جذاب برای کودکان و نوجوانان تهیه گردیده است. عناوین ضرب المثل عبارتند از:
- مرغ او یک پا دارد
- تو بدم، بمیر و بدم
- این نیز بگذرد
- این پنبه را از گوشت بیرون در آور
- یا از این ور بام می افتد یا از آن ور بام
- صابون او به لباس ما هم خورده
- با طناب تو، توی چاه نمیرم
- کلاه آب برده برای سر صاحبش گشاد است
- کلاهت را قاضی کن
- حرف را همه جور می شود زد

از سایر قصه های کودکانه دیدن فرمایید.

مطالب بیشتر

متن دو داستان ضرب المثل از این مجموعه:

مرغ او یک پا دارد :
سال ها پیش پسری در دکانی شاگردی می کرد و استاد مهربان و خدا ترسی داشت . استاد او مرد خوبی بود و دست مزد خوبی هم به پسر می داد . اما پسرک از یک موضوع ناراحت بود ، استاد همیشه وقت نهار به پسرک تعارف می کرد و نهار را با هم میخوردند اما شاگرد میخواست یک روز خودش تنها نهار استاد را بخورد ، و همیشه با خود می گفت من برای یک بار هم که شده خودم تنها اونجور که دوست دارم غذای استاد رو می خورم . پسرک هر روز ظهر به در خانه استاد می رفت و نهار استاد را از همسرش می گرفت و به در دکان می آورد .یک روز پسرک سر ظهر به خانه استاد رفت و مجمعه ی غذای استاد را از همسر استاد گرفت و به راه افتاد ، هنوز خیلی دور نشده بود که همسر استاد گفت : پسرم خیلی مراقب باش غذای امروز مرغ است ، چشم خاتون خیالتان راحت حواسم را خوب جمع میکنم . پسرک راه همیشگی را نرفت ،او تصمیم گرفت دور از چشم استاد به تنهایی از غذای استاد بخورد این بود که به سمت خرابه ای به راه افتاد و در گوشه ای نشست و مجمعه را زمین گذاشت و پارچه سفید را از روی آن کنار زد و تا چشمش به مرغ افتاد با خودش گفت خوب ، یک پای این مرغ را خودم می خورم . بعد کمی پلو و یک ران مرغ را خورد و دهانش را با دستمال تمیز کرد و به سمت دکان به راه افتاد ، به دکان که رسید مجمعه غذا را جلوی استاد گذاشت و گفت : بفرمایید اوستا ، اینم غذای امروز . استاد دست و صورتش را شست و آماده ی خوردن نهار شد . اما تا چشمش به مرغ افتاد ، با تعجب گفت : پس چرا نهار امروز این جوریه چرا این مرغ یک پا داره ، پسرک گفت خوب مگر چه شده خوب مرغ است دیگر ، استاد گفت : مگر من گفتم گوسفند است میگویم چرا این مرغ یک پا دارد . پسرک گفت : استاد همه ی مرغ ها یک پا دارند ، مگر مرغ های شما چند تا پا دارند ، استاد که می دانست یک پای مرغ را شاگردش خورده ، خندید و گفت : نمی دانم شاید مرغ های شما یک پا داشته باشند اما مرغ های ما همه دو پا دارند ، پسر گفت : خوب استاد شاید چند تایی مرغ دو پا وجود داشته باشد ، اما همه ی مرغ ها یک پا دارند .استاد که سعی می کرد به روی خودش نیاورد با این حرف پسرک عصبانی شد و از جا پرید و سیلی محکمی به صورت شاگردش زد و گفت : من که می دانم تو یک پای این مرغ را خوردی ، خوب خوردی که خوردی ، نوش جانت اما چرا حالا از خودت حرف در می آوری و مسخره میکنی ؟ پسرک که هنوز روی حرف خودش بود گفت : خوب مگر مرغ را من آفریده ام چه میدانم خوب مرغ یک پا دارد دیگر ، استاد که دیگر آرام نداشت یک چوب برداشت و دوان دوان دنبال پسرک گذاشت و پسر هم پا به فرار گذاشت ، شاگرد میدوید و استاد هم به دنبال او ، همسایه ها که تعجب کرده بودند جلوی استاد را گرفتند و به او گفتند ما تا به حال ندیده بودیم دست روی شاگردت بلند کنی ، چه شده که انقدر عصبانی شده ای ؟ استاد گفت : من تا این پسر را آدم نکنم دست بردار نیستم . یک ران مرغ از نهار امروز مرا خورده و حالا مسخره هم میکند و میگوید مرغ یک پا دارد هرچه می گویم و بالا و پایین می روم باز حرف خودش را میزند .مرغش یک پا دارد ، همه متعجب مانده بودند و نمی دانستند چه بگویند چون هیچ کس نشنیده بود که مرغ یک پا وجود داشته باشد ؛بله دوستان این ضرب المثل زمانی به کار می رود که کسی حرف حقی که همه آن را قبول دارند را قبول نمی کند و همچنان روی حرف نادرست خودش پافشاری می کند در این صورت می گویند : مرغ او یک پا دارد .

تو بدم ، بمیر و بدم :
در روزگاران قدیم پدر و مادرها فرزندان خود را به دست پیشه وران می سپردند تا نزد آن ها کار و حرفه ای بیاموزند و بتوانند برای آینده خود شغلی دست و پا کنند . پدر یک پسر نوجوان و تنبل داشت که به هیچ شغلی علاقه نشان نمی داد و از همه حرفه ها بیزار بود .پدر تصمیم گرفت اورا به یکی از سخت ترین کارها که در آن زمان آهنگری بود مشغول کند بنابر این دست پسر را گرفت و نزد استاد آهنگری برد و به آهنگر گفت : استاد این پسر فرزند من است او بسیار زرنگ و باهوش است من او را نزد تو می سپارم تا از او یک استاد ماهر مثل خودت بسازی .از این به بعد شما صاحب اختیار او هستید و هر طور که صلاح می دانید به او آموزش دهید . پسرک تنبل که متوجه سختی کار شده بود فهمید که نمی شود تنبلی کرد و باید سخت کار کند و دل به کار بدهد اما باز هم به این فکر می کرد که راهی برای از زیر کار در رفتن پیدا کند .استاد آهنگر نگاهی به پسرک کرد و گفت : اتفاقا من نیاز به یک شاگرد زرنگ مثل پسر شما داشتم ، اگر خودش بخواهد اورا یکی از بهترین آهنگرهای این شهر می کنم ، سپس پسرک را به داخل آهنگری برد و کاربرد تمام وسایل کار را به او نشان داد وگفت که با هر وسیله چگونه کار می کند ، استاد پسر را کنار کوره برد و کوره را به او نشان داد و گفت :پسرم به این می گویند کوره و تمام وسایلی که ساخته می شود ،ابتدا در اینجا با حرارت آتش نرم می شود تا بتوانیم به آن شکل بدهیم . آتش این کوره همیشه باید سرخ و پر قدرت باشد وگر نه با آتش کم هیچ کاری نمی توان انجام داد چون با حرارت کم آهن درون کوره ذوب نمی شود . کنار کوره یک دسته می بینی باید به آنجا بروی و آن دسته را بگیری و محکم تکان بدهی ما آهنگرها به این کار دمیدن می گوییم ، پسرک برای این که روز اول خود را زرنگ و کاری نشان بدهد با صدای بلند گفت : چشم استاد و به سرعت به سمت کوره رفت و مشغول دمیدن در کوره شد و با هر تکانی از داخل کیسه چرمی حجم زیادی از هوا وارد کوره می شد و آتش کوره جان می گرفت پسر قصه ما بعد از یک ساعتی که در کوره دمید خسته شد و با خود گفت ای بابا چه کار سختی باید یک راهی پیدا کنم که کمتر خسته شوم . وگرنه با این وضعیت به سرعت از پا در می آیم و چیزی ازم باقی نمی ماند. بنابر این رو به استاد آهنگر کرد و گفت : اوستا میتونم پای راستمو دراز کنم و بدمم .استاد گفت : بله می توانی ، بعد از مدتی دوباره پسرک گفت اوستا میشه اون یکی پامم دراز کنم استاد که فهمیده بود پسرک خسته شده گفت : اون یکی پاتم دراز کن .پسرک که هر لحظه خسته و خسته تر می شد ، فکر کرد چکار کند تا کمتر احساس خستگی کند ، بعد با خود گفت من که در حالت دراز کشیده هم می توانم در کوره بدمم پس بهتره دراز بکشم و بدمم بنابر این به استاد گفت : اوستا میشه دراز بکشم و بدمم . استاد آهنگر که دیگه از تنبلی پسرک خسته و عصبانی شده بود گفت : به حق چیزای نشنیده مگه میشه دراز کش در کوره دمید ، ولی اگر راحت تری مشکلی نیست ، دراز بکش و بدم . پسرک دوباره بعد از چند دقیقه به استاد گفت : اوستا میشه بخوابم و بدمم ، استاد که دیگه نمی دونست با این پسر چه کند که پسراز کار فراری نشود رو به پسر کرد و گفت : تو هر طور که دلت می خواهد بدم ، تو بدم ، بمیر و بدم ،از آن روز به بعد این جمله تبدیل به ضرب المثل شد هر کس که قصد فرار کردن از کار را داسته باشد و به هر بهانه بخواهد از زیر کار در برود می گویند : تو بدم ، بمیر و بدم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *