روزی لاک پشتی در جنگلی مشغول راه رفتن بود.
در این هنگام خرگوشی او را دید و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و رو به لاک پشت کرد و مسخره کنان گفت: “تو چقدر آهسته راه میروی!!!”
لاک پشت که از این رفتار خرگوش ناراحت شده بود، به او گفت: “من حاضرم با تو مسابقه دهم تا بینیم کدام یک سریعتر به مقصد میرسیم!”
خرگوش که از برنده شدن خود در مسابقه مطمئن بود، پیشنهاد لاک پشت را پذیرفت.
روز مسابقه فرا رسید.
همه حیوانات جنگل به دیدن مسابقه آمده بودند.
مسابقه شروع شد.
خرگوش به سرعت شروع به دویدن کرد.
لاکپشت نیز آهسته آهسته شروع به حرکت نمود.
پس از مدتی خرگوش به پشت سر خود نگاه کرد و دید که خبری از لاک پشت نیست.
او پیش خود گفت: “لاکپشت خیلی از من دور است و من حتماً در این مسابقه برنده می شوم، بهتر است کمی استراحت کنم و بعد به مسابقه ادامه دهم.”
خرگوش در کنار سایه درختی دراز کشید و به خواب رفت.
خواب خرگوش آنقدر طول کشید که اصلاً متوجه سبقت گرفتن لاک پشت و رسیدن او به خط پایان نشد.
خرگوش وقتی از خواب بیدار شد که دیگر خیلی دیر شده بود.
لاکپشت به خط پایان رسیده و مسابقه را برنده شده بود.
خرگوش خیلی ناراحت شد و دانست که حرکت آهسته اما پیوسته لاک پشت، او را پیروز کرده است.
مترجم : کامبیز حسامی