در دل یک باتلاق تاریک و عمیق، تمساح کوچولویی به نام تیمی زندگی میکرد. بر خلاف بقیهی تمساحهای خانوادهاش که قوی و جسور بودند، تیمی خیلی ترسو بود. از صدای وزش باد میترسید، از سایهی برگ درختان میترسید و حتی از صدای قورباغهها هم وحشت میکرد!
یک روز، مادرش به تیمی گفت: “تیمی جان، تو باید از ترسهایت غلبه کنی. یک تمساح باید قوی و شجاع باشد.”
تیمی با ناراحتی سرش را پایین انداخت. او دوست داشت شجاع باشد، اما نمیدانست چطور.
یک روز، تیمی متوجه شد که بچه قورباغهای در باتلاق گیر کرده است. بچه قورباغه داشت غرق میشد. تیمی با وجود تمام ترسش، به سمت بچه قورباغه رفت و او را از آب بیرون آورد. بچه قورباغه با خوشحالی به تیمی نگاه کرد و گفت: “خیلی ممنونم تیمی! تو خیلی شجاع هستی.”
تیمی با شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شد. او فهمید که برای شجاع بودن، نیازی نیست که بزرگ و قوی باشد. کافی است به دیگران کمک کند. از آن روز به بعد، تیمی دیگر از هیچ چیز نمیترسید. او به قویترین و شجاعترین تمساح باتلاق تبدیل شد.