یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. وسط یه شهر بزرگ، یه خونه ی قدیمی بود. توی حیاط اون خونه ی قدیمی دوتا سگ زندگی می کردند. سگ ها نگهبانای اون خونه بودند. اونا چندسال بود که توی اون خونه باهم زندگی می کردند. آدم های اون خونه سگ هارو خیلی دوست داشتند. در عوض اینکه از خونشون محافظت می کردند بهشون آب و غذا می دادند. خلاصه اونا زندگی راحتی داشتند.
آدم های خونه اسم آقا سگه رو گرگی و اسم خانم سگه رو داگی گذاشته بودند. هروقت هرکدومشونو که صدا می کردند زود به طرف صاحبشون می دویدند.