قصه شیر و گاو – برگرفته از حکایت های کلیله و دمنه

روزی روزگاری، بازرگانی ثروتمند بود که دو پسر داشت. پدرشان به آن‌ها گفت که در زندگی باید به دنبال سه چیز باشند: زندگی راحت، مقام بلند و نزدیکی به خدا. اما برای رسیدن به این سه چیز، باید چهار ویژگی داشته باشند: پول جمع کنند و از آن درست استفاده کنند، به دیگران کمک کنند، خودشان را کنترل کنند و دانش بیاموزند.

پسر بزرگ‌تر بازرگان، به تجارت رفت و دو گاو به نام‌های شنزبه و نندبه با او همراه شدند. در راه، یکی از گاو‌ها در چاهی گیر کرد و با کمک دیگران نجات پیدا کرد. اما بعد از مدتی، این گاو خیلی چاق و تنبل شد و فراموش کرد که دیگران به او کمک کرده‌اند.

یک روز، این گاو خیلی بلند صدا زد و گفت: «خدایا، چقدر به من لطف کردی!» صدای گاو به گوش یک شیر رسید. شیر از این صدا ترسید و فکر کرد که یک حیوان وحشی دیگر می‌خواهد به او حمله کند.

دمنه، یکی از شغال‌های همراه شیر، خیلی حیله‌گر بود. او به شیر گفت که گاو خیلی خطرناک است و می‌خواهد به او آسیب بزند. شیر که خیلی ترسیده بود، باور کرد که دمنه راست می‌گوید و دستور داد تا گاو را بکشند.

به این ترتیب، گاو به خاطر اینکه خیلی مغرور و ناسپاس شده بود، کشته شد. این داستان به ما یاد می‌دهد که نباید مغرور شویم و نعمت‌های خدا را فراموش کنیم. همچنین، باید مراقب باشیم که به حرف هر کسی اعتماد نکنیم، چون بعضی از افراد ممکن است بخواهند به ما آسیب برسانند.

تهیه شده در : تیناسافت

قصه های کودکانه

بازگشت به صفحه داستان های کوتاه کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *