داستان اصلی زیبای خفته: فرمانروای یکی از سرزمین های دوردست و همسرش، از اینکه بچه ای نداشتند خیلی افسرده بودند. همسر فرمانروا که زیبایی چشمگیری داشت، روز به روز افسرده تر می شد. پادشاه و ملکه عاشقانه همدیگرو دوست داشتند.
بالاخره اون ها به آرزوشون رسیدند و صاحب یه دختر زیبا شدند. اونا از اینکه خداوند دختری زیبا و سالم به اون ها داده بود خیلی خوشحال بودند. اونا برای مراسم نامگذاری فرزندشون جشن باشکوهی برگزار کردند.توی این مراسم جمعیت زیادی شرکت کرده بودند. همه به جشن و پایکوبی مشغول بودند. اسم نوزاد رو سپیده گذاشته بودند…