قصه صوتی هایدی

نسخه کامل داستان را از اینجا بشنوید:

 

 

مادر و دختری بودند که در شهر زندگی می‌کردند. اسم اون دختر، هایدی بود. مادرش مجبور بود برای مدتی هایدی رو به کلبه پدربزرگ که در کوه‌های آلپ بود، ببره. پدربزرگ اومد جلوی در و هایدی برای اولین بار اونو دید. هایدی یکم نگران بود. با ترس به پیرمرد نگاه می‌کرد. مادر اونو به پدربزرگ سپرد و به شهر برگشت.

 

 

پیرمرد یه اتاق برای هایدی آماده کرد. هایدی از اینکه می‌دید پدربزرگش چقدر مهربونه خیلی خوشحال شده بود. فردای اون روز هایدی به همراه پدربزرگ و سگ مهربون توی سبزه‌ها بازی می‌کردند.
اون روز با یه پسر کوچولو به نام پیتر آشنا شد…

 

تهیه شده در : تیناسافت

 

برای مشاهده نسخه انیمیشنی این داستان و قصه های دیگر، برنامه زیر را نصب نمایید:

قصه های کودکانه

 

بازگشت به صفحه داستان های کوتاه کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *