قصه قورباغه و مار – برگرفته از حکایت های کلیله و دمنه
در برکهای زیبا، قورباغهای زندگی میکرد. او لانهای داشت و در آنجا تخمگذاری میکرد. اما مشکلی بزرگ وجود داشت؛ ماری در نزدیکی آن برکه زندگی میکرد که بچه قورباغهها را شکار میکرد. قورباغه بسیار ناراحت بود و نمیدانست چه کار کند.
او به سراغ دوستش خرچنگ رفت و مشکلش را با او در میان گذاشت. خرچنگ که حیلهگر بود، به قورباغه گفت: “تو باید مار را فریب دهی. در نزدیکی اینجا راسویی زندگی میکند که عاشق ماهی است. تو ماهیهای زیادی بگیر و آنها را از لانه راسو تا لانه مار بریز. راسو به دنبال ماهیها میآید و وقتی به مار رسید، با او میجنگد و او را میکشد.”
قورباغه این نقشه را پسندید و به دنبال ماهی رفت. او ماهیهای زیادی گرفت و آنها را در راهی که خرچنگ گفته بود، قرار داد. راسو هم به دنبال ماهیها حرکت کرد و سرانجام به لانه مار رسید و با او جنگید و مار را کشت.