خجالتی بودن یا همان چیزی که باعث می شود ما در ارتباط برقرار کردن با دیگران راحت نباشیم، فقط یک احساس درونی است.
اکثر ما در موقعیتهای مختلف این حس را تجربه میکنیم.
این مشکل با توجه به میزان شدتش پیامدهای جسمی و روانی متعددی دارد.
نتیجه این اختلال روانی از دست دادن فرصت هاست.
آنچه در اینجا میخوانید تجربه شخصی بِگونیا ایبارُولا نویسنده کتاب خجالت است.
او به صورت کامل راههای مقابله با خجالتی بودن خودش را مطرح کرده است.
وی این مشکلش را اینطور مطرح میکند:
چند سال پیش با دوستانم به یک مهمانی دعوت شدم.
قبل از آنها به آنجا رسیدم. هیجان و استرس تمام وجودم را گرفته بود.
به حمام رفتم و آنقدر وقت کشی کردم تا مجبور نباشم با کسایی که نمیشناسم، روبرو بشم و با آنها صحبت کنم.
خندهدار به نظر میرسد ولی واقعیت این است که برای یک شخص کم رو، تعامل اجتماعی پر استرس و نگران کننده است و او را دچار تنشهای روانی میکند.
من در دوران کودکی جزو بچههایی بودم که خجالتی بودند و همیشه پشت مادرشان قایم می شدند.
در حالی که وقتی بزرگ شدم یاد گرفتم بیشتر صحبت کنم ولی در ذهن خودم هنوز همان کودک خجالتی بودم.
با اینکه از نظر خانواده و دوستانم کم رو نبودم ولی همیشه از برقراری ارتباط با کسایی که نمیشناختم، قضاوت آنها و اینکه ممکن است من را نپذیرند، میترسیدم.
نتیجه تلاش من برای کنار گذاشتن خجالت، پیشرفت تدریجی داشت و مشکلات ناشی از خجالتی بودنم به من یاد میداد که چگونه از آن خلاص شوم.
برای مثال در یکی از شغلهای اولیه ام زمانی که در یک شرکت کار میکردم به مشکل کوچکی در دفتر حسابها برخورد کردم.
اعداد و ارقام لیست مشتریها با هم همخوانی نداشتند.
چون خجالتی بودم به جای اینکه مشکل را با رئیسم در میان بگذارم و از او بپرسم که باید چه کار کنم، تصمیم گرفتم موضوع را به تنهایی حل کنم.
نتیجهاش این شد که آن مسئله کم اهمیت و پیش پا افتاده به مشکل بزرگی تبدیل شد که جبرانش هفتهها زمان برد.
در شغل بعدیام با هیچکس صحبت نمیکردم.
پشت میز مینشستم و در حالی که امیدوار بودم دیگران من را به حال خودم بگذارند، کار می کردم.
تا روزی که یکی از همکارانم من را به افادهای بودن متهم کرد.
واقعا شوکه شدم. من هیچ وقت فکر نکرده بودم که از دیگران بهترم بلکه همیشه از آن ها میترسیدم.
وقتی از او پرسیدم چه چیزی باعث شده در مورد من به این صورت فکر کند، گفت : چون تو هیچ وقت با ما حرف نمیزنی.
راست هم می گفت. فقط نمی دانست که چرا حرف نمی زنم.
در بعضی شرایط احساس خجالت میکنم و هنوز هم گاهی اوقات وقتی مردم از من سوالی میپرسند، مات و مبهوت میمانم.
خودم را مجبور به حرف زدن میکنم ولی آنقدر ترسیدم که گاهی جوابهای احمقانه میدهم.
از صحبت کردن با غریبهها میترسم چون مطمئن نیستم که بتوانم سر صحبت را باز کنم و مکالمه را ادامه دهم.
ولی خوب خبر خوب این است که با تمرین و کسب یک سری مهارتها، این ترس به تدریج کمتر و کمتر میشود.
تکرار جملاتی در این باره میتواند مفید باشد.
مثلاً من با خودم می گویم که فردی درون گرا هستم.
ولی این به این معنا نیست که مجبورم کم رو و خجالتی باشم.
این دو مورد کاملاً متفاوتند.
باور کنید خجالتی بودن یک عادت و مثل بقیه عادتهایمان قابل ترک است.
با پذیرش این واقعیت، شما میتوانید مهارتهای اجتماعی خودتان را گسترش دهید.
شاید من جذابترین و سرگرم کنندهترین فرد مهمانی نباشم ولی با کمی تلاش میتوانم با دیگران ارتباط برقرار کنم و یاد بگیرم چطور با صراحت در مورد خودم و افکارم صحبت کنم.
افراد کم رو اغلب خیلی در مورد گفتار و رفتارشان فکر میکنند.
من باید وسواسهای فکری و کنجکاویم را در مورد اینکه دیگران چطور من را قضاوت میکنند، دور میانداختم.
بعد از اینکه با دوستان وقت میگذراندم، در مورد هر حرف جزئی ام فکر میکردم و اگر صحبتی کرده بودم که ممکن بود اشتباه برداشت شود، خودم را سرزنش میکردم.
این وسواس فکری، من را خیلی بیشتر از روابط اجتماعی میترساند.
حرف یکی از دوستان نزدیکم باعث شد احساس کنم با این طرز تفکر، آدمی خودشیفته هستم.
اینکه آدم فکر کند مردم مدام در حال توجه کردن به من و حرف ها و رفتارم هستند، واقعا خودشیفتگی است.
واقعیت این است که احتمالاً برای آن ها هیچ اهمیتی ندارد.
بیشتر مواقع آنها اینقدر مشغله فکری قرار دارند که فرصت توجه به ما را ندارند.
همه ما گاهی حرفهای احمقانه میزنیم و خیلی از افراد این را درک میکنند.
قطعاً باید قبل از صحبت کردن، خوب فکر کنیم ولی بیش از حد فکر کردن به گفتههایمان دیوانه کننده است.
روی هم رفته فهمیدم وقتی من سخت ناراحت و نگرانم هیچ کس در مورد علت ناراحتی من فکر نمیکند و این تفکر افراطی و وسواسگونه باعث می شود همیشه احساس بدی داشته باشم.
من خجالتی بودنم را مثل یک ماشه در نظر گرفتم.
هر وقت احساس کردم ماشه در حال رها شدن است، نشانهای بود که باید چالش اجتماعی بودن را بپذیرم و توجهم را روی آن متمرکز کنم.
سپس با قدمهای کوچک آن را مغلوب کردم.
در اولین شغلم بعد از دوران دانشگاه، در یک دفتر پرجمعیت کار میکردم.
هر روز صبح با تپش قلب و صورت سرخ وارد دفتر میشدم و با سرعت به اتاق کارم میرفتم.
بنابراین خودم را درگیر یک چالش کردم و به خودم قول دادم که هر روز با آرامش داخل دفتر شوم و با صدای بلند صبح بخیر بگویم.
بعد از مدتی این کار کاملا برام عادی شد و کمک کرد تا در جمع همکارانم راحتتر باشم.
وقتی سوال کاری داشتم، به جای اینکه ایمیل بفرستم یا به خودم بگویم دفعه بعد که آن شخص را دیدم سوالم را میپرسم، فوراً بلند میشدم و سوالم را میپرسیدم.
وقتی در اتاق استراحت به کسانی برمیخورد می کردم، به جای اینکه آرام از کنارشان بگذرم و یا بدتر از آن، سر میزم برگردم و منتظر شوم تا آنجا خالی شود، خودم را مجبور میکردم که بگویم: چه خبر؟ چطورید؟
البته گاهی اوقات آنها جواب میدادند و من مات و مبهوت میماندم.
اگر در این شرایط قرار گرفتید، روی کلمات آنچه که میخواهید به دیگران انتقال دهید تمرکز کنید و هرگز ذهنتان را درگیر چگونگی قضاوت آنان نکنید.
بهتر است از موارد کوچک و ساده شروع کنید.
مثلاً خودتان را مجبور کنید که در مورد مسیر و یا نشانی میتوانید سوال کنید.
یا از کسی تعریف کنید.
بعد از مدتی این کارهای سخت قسمتی از طبیعت شما می شوند.
مثلاً من در جمع افراد خوش معاشرت و اجتماعی خجالتی تر بودم.
احساس می کردم که باید سریع تر از حد معمول و گاهی خارج از کنترل صحبت کنم چون بقیه در آن جمع خیلی راحت و سریع حرف میزدند.
باید بگویم که کلاسهای گفتگوی عمومی برای من خیلی مفید بود.
در این کلاسها یاد گرفتم با صدایم راحت باشم و روی سرعت و لحن ادای کلمات تمرکز کنم.
علاوه بر این، این کلاس به من فرصت داد تا صحبت کردن را در شرایطی که دیگران مجبورند به حرفهای من گوش کنند، تمرین کنم.
مسلماً این تجربهها برای بسیاری از ما آشنا و ملموس است، اما قبل از اینکه بخواهید به کم روییتان یا خجالتی بودنتان غلبه کنید، باید اطلاعاتی از خودتان داشته باشید.
محققان پیشنهاد میکنند که دلیل کم رویی خودتان را بدانید.
برای مثال آیا شما هنگام ملاقات با افراد جدید خجالتی میشوید.
یا وقتی با کسی که برایتان جذاب است، صحبت میکنید، سعی کنید بفهمید که کمرویی شما آگاهانه نمود پیدا می کند یا تحت تاثیر محرک ها و شرایط محیطی است و یا اینکه وابسته به رفتار است.
وقتی شناخت بهتری از کم رویی خودتان داشته باشید، راحت تر می توانید مسیر غلبه بر آن را پیدا کنید.