قصه های ماندگار بهارستان جامی (به دو زبان فارسی و انگلیسی) - دارای صوت و به صورت نثر ساده:
بهارستان را جامی ( شاعر ، موسیقی دان ، ادیب و صوفی نامدار ایرانی سده 9 قمری ) برای فرزندش ضیاء الدین یوسف در سال 829 هجری تالیف کرده است . این کتاب که به نثر مسجع ومتکلف آمیخته به نظم است در هشت روضه نگاشته شده است و در هر بخش آن حکایاتی از اولیاء الله و بزرگان صوفیه ، شعرا ، حکما و پادشاهان آمده است . در این مجموعه حکایات شیرین این اثر ارزشمند به نثر ساده و به دو زبان فارسی و انگلیسی و به صورت گویا گردآوری شده است .
توشه خصم :
روزی پادشاهی حکیم فرزانه ای را به دربار خویش فرا خواند و گفت : لطفی کن و مرا پندی ده . حکیم گفت : از تو پرسشی دارم . شاه گفت : بپرس حکیم . حکیم گفت : به شرطی که پاسخت در کمال رو راستی و صداقت باشد ، حال به من بگو در این دنیا زر را بیشتر دوست داری یا خصم را ؟ شاه لحظه ای اندیشید و گفت : بی شک زر را بیشتر دوست دارم . حکیم لبخندی زد و گفت : چگونه است که پس از مرگ زر را در این سرا می گذاری و خصم را توشه راهت می کنی و می بری ؟ شاه با شنیدن این سخن اشک در چشم هایش حلقه زد و گفت : پند نیکویی بود و من هر آنچه را که گفتی دریافتم .
بخشندگی :
نزدیک ظهر بود که عبد الله بن جعفر به نخلستانی رسید . از سفری دور و دراز می آمد . با تنی خسته به درختی تکیه داد ، تا کمی استراحت کند . نخلستان بزرگ بود و غلام سیاهی نگهبانش ، هنگام ظهر صاحب نخلستان سه قرص نان برای غلامش آورد . در همان لحظه سگی وارد نخلستان شد و به سوی غلام دوید . غلام قرص نانی سوی سگ انداخت ، سگ گرسنه بی درنگ نان را خورد ، غلام قرص نان دیگری جلوی سگ انداخت ، سگ با ولع آن قرص نان را هم خورد .غلام که دانست سگ بسیار گرسنه است ، آخرین قرص نان را هم سویش پرتاب کرد . عبد الله نزدیک غلام رفت و پرسید : روزها غذایت چیست ؟ غلام پاسخ داد آن چه که دیدی . عبد الله پرسید : پس چرا نان ها را نخوردی ؟ غلام گفت : این سگ غریب بود و گرسنه ، دلم نیامد که گرسنه رهایش کنم . عبد الله پرسید : پس امروز چه می خوری ؟ غلام گفت : امروز را روزه می گیرم . عبد الله در دل اندیشید بخشندگی او از من بیشتر است اما همگان مرا بخشنده و سخاوتمند می دانند . دیری نگذشت که عبدالله نخلستان و غلام را یکجا از صاحبش خرید و غلام را آزاد کرد و نخلستان را به او بخشید .