قصه شتر گم شده

 

یک بار کارآگاه رامان در جنگلی قدم می زد که با تاجری برخورد کرد. تاجر پرسید :”من به دنبال شتر خود هستم که گم شده است. تو آن را ندیدی؟”

رامان پرسید : “آیا پای شترت زخمی بود؟”

تاجر گفت : “آه بله! یعنی شتر مرا دیده ای؟!”

رامان جواب داد :”فقط رد پایش را دیدم.” بعد با اشاره به رد پاهای روی زمین گفت: “نگاه کن…! می توانی رد پای یک حیوان با سه پا را ببینی. چون پای دیگرش صدمه دیده است، آن را روی زمین می کشد…”

کارگاه رامان و شتر گم شده بازرگان

رامان دوباره پرسید : “یک چشم شترت کور بود؟”

تاجر مشتاقانه جواب داد: “بله، بله.”

رامان پرسید : “آیا یک طرف بارش گندم و بار طرف دیگرش شکر بود؟”

بازرگان فریاد زد : “بله، پس شتر مرا دیده ای؟!”

رامان با ناراحتی گفت : “من گفتم شتر تو را دیده ام؟!”

تاجر گفت: “پس چطور مشخصات شتر من را اینقدر دقیق توصیف کردی؟!”

رامان جواب داد: ” من شتری ندیدم. اگر به گیاهان دو طرف مسیر با دقت نگاه کنی، متوجه می شوی که برخی از برگ های گیاهان سمت چپ خورده شده اند، اما گیاهان آن طرف دست نخورده باقی مانده اند.

بنابراین حیوان فقط با یک چشم می توانست ببیند….

به پایین نگاه کن! مورچه ها را می بینی که در این طرف صف کشیده اند، و این به این معنی است که حیوان از این طرف با کیسه شکر بار شده است.

کیسه سوراخی داشته که باعث ‌شده شکر به زمین بریزد….

می‌توانی دانه‌های گندم را هم ببینی که در طرف دیگر افتاده‌اند و این نشان می دهد که بار طرف دیگر هم که گندم بوده است، کمی سوراخ است…”

بازرگان با نا امیدی گفت: “من می توانم همه چیزهایی را که به من نشان دادی ببینم، اما من هنوز شتر خود را نمی بینم!”

رامان گفت : ” این مسیر را دنبال کن … به زودی به حیوان خود خواهی رسید. شترت از یک پا صدمه دیده است و به نظر می رسد که نمی تواند زیاد دور شده باشد.”

تاجر حرف او را پذیرفت و ردی را که شتر به جا گذاشته بود، دنبال کرد. پس از مدت کوتاهی او به حیوان بیچاره رسید که لنگ لنگان در حال حرکت بود.

بازرگان در حالی که به سمت شتر خود می دوید با خوشحالی فریاد می زد: “رانی!”.

 

***

مترجم : کامبیز حسامی

گوینده : فاطمه لرستانی

 

قصه های کودکانه

 

بازگشت به صفحه داستان های کوتاه کودکانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *